بی تردید برنامه توسعه در هر کشوری می تواند شاخص مناسبی برای ارزیابی تعهد و پایبندی نهاد های قانون گذار و مجریان در راستای سیاست های نظام حاکم باشد .
از طرفی رشد اقتصادی مطلوب، ارتقای استانداردهای زندگی، افزایش درآمد واقعی سرانه، توسعه برخورداریهای زیستی، رفاهی و اجتماعی همه از مقولاتی هستند که شهروندان ـ به عنوان طبیعیترین حقوق مدنی خویش ـ از لابهلای سطور برنامههای توسعهای اقتصادی اجتماعی کشور جستجو میکنند و بدین علت انتظار دارند که سمتگیری قانون برنامه، کمک مؤثر و کارایی در تحقق اهداف مدیریتی ایفا کند.
یکی از آن عوامل انسانی، زنان به عنوان بخش عظیمی از جامعه هستند که در گذر زمان و افزایش دامنه برابری ها جنسیتی توانسته اند از فرصت های موجود بهره برداری نموده و در حوزه های مختلف نقش ویژه ای داشته باشند .
جنبش های اجتماعی که با محوریت زنان شکل گرفته اند به دلیل اهمیت ویژه ای که دارند باید مورد توجه قانون گذاران و سیاست مداران در عرصه قانون گذاری و اجرای قانون قرار گیرند . چرا که تحقق بخش مهمی از جنبه های رفاه عمومی و بهبود کیفیت زندگی در جامعه وابسته به زنان در جامعه است .
هرچند پیوستگی و چسبندگی زن و خانواده در مفاهیم جامعه شناسی نسبت به گذشته رنگ کمتری به خود گرفته اما آنچه مسلم است این است که توجه به نهاد خانواده بدون توجه به زنان تقریبا غیر ممکن است .
اگر در گذشته زن به عنوان همسر در خانواده مورد نظر قانون گذار بود ولی امروز بسیاری زنان فاقد همسر و یا زنان سرپرست خانوار و یا زنانی که از همسر خود جدا شده اند که دیگر نمی توان آنان را ذیل خانواده با تعریف سنتی آن در نظر گرفت . این به آن معنی است که رخداد کنونی در جامعه با متون قانونی همخوانی ندارد.
زنان بخش بزرگ و مهمی از جامعه ایران را تشکیل می دهند و با گذشت زمان و پیشرفت های امروز در جهان ، سطح آگاهی و سواد عمومی آنان نیز رشد نموده است و این غیر قابل انکار است .
این تضاد در منافع بخش مهمی از جامعه و قوانین می تواند منجر به عدم رضایت و کاهش اثر بخشی زنان در جامعه گردد .
برنامه هفتم توسعه می تواند با محوریت قرار دادن زنان در تدوین قوانین برنامه هفتم توسعه ، از هدر رفت انرژی زنان به عنوان بخش عظیمی از پتانسیل توسعه کشور جلوگیری نماید .
در برنامه های توسعه ای بعد از انقلاب اسلامی به تدریج شاهد پر رنگ تر شدن محورین زنان در تدوین اسناد بالادستی توسعه بوده ایم . از جمله افزایش سطح سواد عمومی زنان، ارتقای سلامت آنان و برنامههای اوقات فراغت و تربیت بدنی زنان و یا بعد تر توسعه مشارکتهای فرهنگی اجتماعی زنان می توان اشاره کرد .
اما نکته مهمی که در این مسیر قابل تشخیص می باشد ، عدم غایت مندی برای تعریف نقش زنان در برنامه های توسعه ای گذشته بوده که خود این مسئله باعث کم رنگ شدن اهمیت این بخش از جامعه بویژه در برنامه های توسعه پنجم و ششم بوده است .